سالیان

سالیان

خدایا ما را سرشار از آرامش خود کن
سالیان

سالیان

خدایا ما را سرشار از آرامش خود کن

2-

دردسرتون ندم ..

برگه ها را که دادن ، یک نگاه به سر تا پاش کردم ..

یکی یکی شروع به جواب دادن کردم ، به چهار تا سوال آخر رسیده بودم و هر چه فکر می کردم چیزی به ذهنم نمیرسید ..

جوابهامو با بارم سوالات چک میکردم و اگه خوشبینانه نمره میگرفتم از دوازده بالا نمیزد ..

عرق سرد روی پیشونیم نشسته بود ، حس میکردم زمین داره به صورتم نزدیک میشه ..

گفتم شاید کمی آب به صورتم بزنم هم حالم بهتر میشه و هم شاید جواب سوالا ..

با این فکراز استاد  اجازه خواستم تا از آب سرد کن کنار سالن کمی آب بخورم ، همینکه خواستم از جام بلند شم دنیا دور سرم چرخید و دیگه چیزی نفهمیدم ،،

از خنکی آبی که به صورتم پاشیده میشد چشمامو باز کردم گوشه سالن دراز کش بودم و جماعتی که دورم جمع بودن و هر کس تزی میداد و لیوان آب قندی که هم میخورد تو دست یکی از بچه ها ..

از جام پریدم خیلی خجالت زده بودم ..

لیوان آب قندو گرفتم و باولع خوردم واقعا احتیاج داشتم ...

بعد نگاهی به استاد کردم که بالای سرم ایستاده بود ،بهم گفت چکار کردی با خودت دختر

گفتم استاد میشه بقیه سوالا را جواب بدم ناتموم موند .

نگاه تحسین آمیزی بهم کرد و گفت :میدونم همه را بلدی از نظر من نمرت کامله ..

توی اون لحظه نمیدونستم چطوری خدا را شکر کنم .

خدایا دمت گرم که حتی توی اتفاقایی که از نظر ما بده خیر و صلاح ما را میخوای فقط کافیه بهت توکل کنیم ..

و دست دکتر شعبانی درد نکنه که اون 4 تا سوالو نمره کامل داد و من با نمره 18 قبول شدم .. 

 

 

ارادتمند :م طوقیان   

 

www.salyan.blogsky.com

    کتابها چه می گویند ؟؟؟ 

و احمد شاملو چه زیبا گفت :

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایمان را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان

برای هر انسان برادری ست

روزی که درهای خانه شان را نمی بندند

قفل افسانه ای ست

و قلب برای زندگی بس است ...

 ( کتاب قهوه سرد آقای نویسنده،روزبه معین ) 

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

از شنیدن این خبر گریه م گرفت ، بغضی همراه با عذاب وجدان گلومو فشار میداد.

دبیر عربی دبیرستانم فوت کرده بود ،ناخودآگاه به سمت آلبوم عکسهای مدرسه کشیده شدم .

در زیر لبخند ملیحو صورت چروک خوردش ، چه نگاه بزرگوارانه ای داشت ..

همیشه عادت داشت توی کتابش معنی لغات و متنها و جواب سوالاتو مینوشت ،  

 

قد کوتاهی داشت و وقتی کسیو برای درس پرسیدن صدا میزد بخاطر گوشهاش که سنگین بود 


کنارش می ایستاد و ماها چقدر جسورانه سرک میکشیدیم و از روی کتابش جواب سوالاتو 


معنی عباراتو میخوندیم و بچه ها که ریز ریز میخندیدند .

گاهی یکی دوتا بچه های آخر کلاس نشین ،از پنجره کوتاه کلاس یواشکی بیرون می رفتن  

 

واز بوفه مدرسه خرید می کردند و دوباره از پنجره وارد کلاس میشدند ، 


همیشه از آخر کلاس صدای خش خش چیپس و پفک و بوی تنقلاتو میوه به هوا بود !!

با خودم میگم اون روزها شاید و قطعا تمام شیطنتهای ما را میدید و می فهمید و چه بزرگ منشانه به روی ما نمی آوورد ...

گوشهاش ضعیف بود شامش که مشکل نداشت ...

درسشو می داد و می پرسید و با اون صدای آروم و موقرش برامون آرزوی موفقیت میکرد ، 

 

 کت کچیشو برمی داشت و از کلاس بیرون می رفت ...

چشامو میبندم و ریتم صدا و حرفاشو توی ذهنم مرور میکنم ...

خدایا به پاس لحظه لحظه وقت و عمرش و کلمه کلمه ای که به ما آموخت بهش اجر بده و در اعلا علیین پذیراش باش  

 هر روز میتونه روز معلمو استاد و مادر و پدر و.....تمام کساییکه برای ما و به ثمر رسیدن ما تلاش کردن باشه ..

پس تمام قد به احترامشون می ایستم و دستشونو از راه دور میبوسم ...

 

پی نوشت: 

  این مطلبو میخواستم 13 اردیبهشت و روز معلم بنویسم ، ولی خب از آدم پرمشغله و گرفتاری مثل من  انتظار on time  بودنو نباید داشت ....  

 

ارادتمند :م طوقیان

Www.salyan.blog sky.com