سالیان

سالیان

خدایا ما را سرشار از آرامش خود کن
سالیان

سالیان

خدایا ما را سرشار از آرامش خود کن

دلنوشته

زندگی برایم سخت شده

سختو طاقت فرسا

روزگار به سختی میگذرد خیلی سخت

میخواهم حرفی بزنم اما چشمانت یاری نمیکند تا حرکت لبهای مرا ببینی

با ایما سعی در تفهیم حرفهایم دارم اما باز ....

دستت را میگیرم و با انگشت روی آن می نویسم کلمه به کلمه

میخندی و من خوشحال از اینکه حرفم را زده ام نفس عمیقی میکشم

نفسم دیگر یاری نمیکند...

جای اخم بر پیشانیم گود شده است

از دیدنش تعجب میکنم

یادم نیست از کی اخمو شده ام ...

فراموش کرده ام از چه زمان زندگی برایم انقدر جدی شد ؟؟!!

انگشتم را بر آن فشار میدهم جای انگشتم بر پیشانی سفید میشود

اما هنوز هم بر صورتم خودنمایی میکند ..

افسوس و دریغ ...

آلبوم چند سال پیش را ورق میزنم و از دیدن تغیر رنگ موهایم تعجب میکنم ...

چقدر زودتر از سنم پیر شدم !!!!

حس میکنم هریک از این تارهای سفید نماد تک تک روزهای تلخی ست که دیده ام ..

گاهی دچار فراموشی می شوم یادم نمی ماند چه تصمیمی داشتم ؟

چرا این راه را انتخاب کردم ؟

 در ذهنم ترافیک عجیبی از افکار مزاحم است ..

هر کدام در حال جر و بحث و دادو فریاد ...

هیچکدام گذشت این را ندارد که کنار بکشد تا دیگری رد شود ...

کلمات در ذهنم بازی میکنند اما کنار هم ردیف نمی شوند ...

آرمانهایم را گم کرده ام ...

دستانم خالیست ...

نگاهم تاریک است ....

آینده ام مبهم است ...

خدایا کمکم کن ...

دستم را بگیر.. 

م طوقیان

www.salyan.blogsky.com

        

دلنوشته

دستان تهی را از پدرانمان به ارث بردیم

و به فرزندانمان ارث خواهیم داد 

 و خوشبختی مقوله ایست که طعم آن را نخواهیم چشید

در عجبم از دلخوشیهایی که به بضاعت اندکمان پیدا کردیم .....

م.طوقیان

www.salyan.blogsky.com

دلنوشته

دلنوشته

میخوام اعتراف کنم کم آووردم  بد جور کم آووردم 


دلم میخواد خودمو حلق آویز کنم از زندگی ...

اگه قراره از هر طرف میرم سرم محکم بخوره به یه در بسته 

اگه بناست هر چقدر تلاش میکنم فقط خستگی راه رو تنم بمونه ...

پس خدایا اگه زحمتی نیست تموم کن زندگیمو و خلاص...

دنیاتو بخشیدم به تمام اونایی که دنیا به کامشون بود ؛

که نفهمیدن درد کیلویی چند ...

که معطل پیغوم و پس غوم و منتو حرفو حدیث بنده هات نبودن ...


خدایا خستم از تکرار حرفایی که می زنم و کسی نمی فهمه ..

خستم از لجنزاری که اسمش جامعه ست ..

خستم از نگاههای آلوده که پرسه میزنه تو کوچه و خیابون دنبال فرصت !!

خستم از دیدن آدمای الکی خووش !!

متنفرم از آرایشای تند و بوی تیز عطر ..


موندم چرا دلم به هیچی خووش نیست ؟! 


دلم یه تکیه گاه میخواد محکمو ستبر 

از جنس خودت ..

یقین دارم تو بهترینی ..

ولی بدجور داری سر به سرم میزاری ؟!

میترسم از این مرحله که اسمشو گذاشتی امتحان سرافکنده بیرون بیام ..

خدایا دمت گرم ..

بیش از توانم جواب دادمو

بیش از توانم توی دست انداز زندگی افتادم ..

میشه با تمام بدیام ضمانتمو بکنی ...

یه راه هموار میخوام ...

یه دل خوش ..

یه خیال راحت..

یه پشت گرمی اساسی ...

میخوام دلم قنج بره از شادی ..

خدایا ....

پی نوشت :

و شرمنده بابت انتقال تمام خستگیها و افکار منفیم در اینجا...

امیدوارم همیشه شاد باشید ..


ارادتمند : م طوقیان 

 Www.salyan.blog sky.com