سالیان

سالیان

خدایا ما را سرشار از آرامش خود کن
سالیان

سالیان

خدایا ما را سرشار از آرامش خود کن

میخواستم سعی کنم صمیمانه و تقریبا با دلسوزی به او حالی کنم که تا کنون هرگز نتوانسته ام حقیقتا بر چیزی افسوس بخورم 
من همیشه هرچه پیش آید خوش آید را مد نظر داشته ام...
همه ی مردم می دانند که زندگی به زحمتش نمی ارزد!
همیشه این من بودم که میمردم
چه حالا
چه بیست سال دیگر...

به خیال من بیا
نگاه کن
بی شمار تله چیده اند
این مردمان رهگذر
باورهایم را دزدیدن
آرزوهایم را بلعیدن
رویاهایم را پوشیدن و رفتن
چون باد،در باد،با باد
و من خیال می کردم،خیال
که عشق، عشق می آفریند
از آواز مضحک دوستت دارم هایشان
لابلای تکه های تنها شدنم
قدم قدم باریدم و حسی احساسم نکرد
باز خیال می کردم، خیال
که عشق، عشق می آفریند
حال تو آمدی
و هوس اعتمادی دوباره در من
و خیالی دوباره که عشق، عشق می آفریند
این بار، فقط همین یکبار
خیال نباش
خیال نباش
شاید یک روز باهم از این شعر رفتیم...