-
[ بدون عنوان ]
1398/05/18 20:47
میخواستم سعی کنم صمیمانه و تقریبا با دلسوزی به او حالی کنم که تا کنون هرگز نتوانسته ام حقیقتا بر چیزی افسوس بخورم من همیشه هرچه پیش آید خوش آید را مد نظر داشته ام... همه ی مردم می دانند که زندگی به زحمتش نمی ارزد! همیشه این من بودم که میمردم چه حالا چه بیست سال دیگر ... #رمان_بیگانه
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/18 20:33
به خیال من بیا نگاه کن بی شمار تله چیده اند این مردمان رهگذر باورهایم را دزدیدن آرزوهایم را بلعیدن رویاهایم را پوشیدن و رفتن چون باد،در باد،با باد و من خیال می کردم،خیال که عشق، عشق می آفریند از آواز مضحک دوستت دارم هایشان لابلای تکه های تنها شدنم قدم قدم باریدم و حسی احساسم نکرد باز خیال می کردم، خیال که عشق، عشق می...
-
[ بدون عنوان ]
1398/04/26 03:09
بالهایم مرا بس است آنها را بسوی غرب و به سوی شرق می گسترم بال راست بر آینده و بال چپ بر گذشته کشیده می شود ... و من از فراز شعله های عشق اوج میگیرم و خیره در چشمان تو می نگرم ای تویی که می گویند هنوز آدمی را دوست می داری !!!! ای تویی که جایگاهت آسمانهاست توانایی من آن چنان است که به عرش تو می رسم پرهایم مرا بسوی تو می...
-
[ بدون عنوان ]
1395/09/04 08:21
همه چیز با تو بدنیا آمد و تو ،من شدی ... دست من ، سر من ، صورت من ، کارهای من ... کلاهت را قاضی کن نه برای کسی .. در خلوت خودت .. از این من چه بهره ای برده ای ... خدا مغز را برای قشنگی در سر قرار نداد .. التماس میکنم کمی فقط کمی از آن بهره بگیر... رویاها تو را به جایی نمیرساند تنها ذهنت را اشغال می کند و گاهی لحظات...
-
[ بدون عنوان ]
1395/07/07 06:56
قرار نبود سوژه ی عکسم باشی سرباز ... اما شیطنتت گل کرد ...... و جسته وو گریخته پریدی وسط !!!! و شاید قرار بوود هر بار که چشمم می افتد برایت آرزوی سرسلامتی کنم .... م . طوقیان www.salyan.blogsky.com
-
[ بدون عنوان ]
1395/06/22 06:16
دلنوشته زندگی برایم سخت شده سختو طاقت فرسا روزگار به سختی میگذرد خیلی سخت میخواهم حرفی بزنم اما چشمانت یاری نمیکند تا حرکت لبهای مرا ببینی با ایما سعی در تفهیم حرفهایم دارم اما باز .... دستت را میگیرم و با انگشت روی آن می نویسم کلمه به کلمه میخندی و من خوشحال از اینکه حرفم را زده ام نفس عمیقی میکشم نفسم دیگر یاری...
-
[ بدون عنوان ]
1395/06/19 05:11
دلنوشته دستان تهی را از پدرانمان به ارث بردیم و به فرزندانمان ارث خواهیم داد و خوشبختی مقوله ایست که طعم آن را نخواهیم چشید در عجبم از دلخوشیهایی که به بضاعت اندکمان پیدا کردیم ..... م.طوقیان www.salyan.blogsky.com
-
دلنوشته
1395/04/23 22:08
دلنوشته میخوام اعتراف کنم کم آووردم بد جور کم آووردم دلم میخواد خودمو حلق آویز کنم از زندگی ... اگه قراره از هر طرف میرم سرم محکم بخوره به یه در بسته اگه بناست هر چقدر تلاش میکنم فقط خستگی راه رو تنم بمونه ... پس خدایا اگه زحمتی نیست تموم کن زندگیمو و خلاص... دنیاتو بخشیدم به تمام اونایی که دنیا به کامشون بود ؛ که...
-
[ بدون عنوان ]
1395/03/26 06:33
دلنوشته خوب یادم هست وقتی بوی نوجوانی بر شامه بدنم پیچید ، چقدر دلم میخواست آرایش کنم دوست داشتم موهایم را در دست باد گره بزنم دلم میخواست روی چمنهای نمناک بدوم ساعتها جلوی آیینه به خودم خیره میشدم و صورت آرایش کرده خودم را با ابروهای تمیز و موهای رنگ کرده مجسم میکردم . . اما من بودمو یک دنیا از نبایدها من بودمو خطوط...
-
[ بدون عنوان ]
1395/03/10 18:11
افکار بزرگان اینم به سفارش یکی از دوستان گرانقدر : کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ * *فیلسوف است** کسی که راست و دروغ برای او یکی است، * *چاپلوس است** کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید * *دلال است** کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد، * *گدا است** کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد * *قاضی است** ** کسی که...
-
[ بدون عنوان ]
1395/03/10 05:31
1 - دستانت را به من بده و با خاطراتم قدم بزن ... امتحانات ترم دوم دانشگاه بود.درسو بچه داریو کار و هزار تا مشغله دیگه ، باعث شده بود که از هر درسی فقط 15-10صفحه بیشتر نتونم بخونم و دلم به فرجه امتحانا خوش بود ... اوضاع خوب داشت پیش میرفت و تقریبا کتابها را البته با شب زنده داری توی زمانش تموم میکردم و امتحانامو خوب...
-
[ بدون عنوان ]
1395/03/10 05:29
2- دردسرتون ندم .. برگه ها را که دادن ، یک نگاه به سر تا پاش کردم .. یکی یکی شروع به جواب دادن کردم ، به چهار تا سوال آخر رسیده بودم و هر چه فکر می کردم چیزی به ذهنم نمیرسید .. جوابهامو با بارم سوالات چک میکردم و اگه خوشبینانه نمره میگرفتم از دوازده بالا نمیزد .. عرق سرد روی پیشونیم نشسته بود ، حس میکردم زمین داره به...
-
[ بدون عنوان ]
1395/03/07 06:38
کتابها چه می گویند ؟؟؟ و احمد شاملو چه زیبا گفت : روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایمان را خواهد گرفت روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری ست روزی که درهای خانه شان را نمی بندند قفل افسانه ای ست و قلب برای زندگی بس است ... ( کتاب قهوه سرد آقای نویسنده،روزبه معین )
-
[ بدون عنوان ]
1395/02/21 19:05
از شنیدن این خبر گریه م گرفت ، بغضی همراه با عذاب وجدان گلومو فشار میداد. دبیر عربی دبیرستانم فوت کرده بود ،ناخودآگاه به سمت آلبوم عکسهای مدرسه کشیده شدم . در زیر لبخند ملیحو صورت چروک خوردش ، چه نگاه بزرگوارانه ای داشت .. همیشه عادت داشت توی کتابش معنی لغات و متنها و جواب سوالاتو مینوشت ، قد کوتاهی داشت و وقتی کسیو...
-
[ بدون عنوان ]
1395/02/19 03:12
کتابها چه می گویند ؟؟ کتاب جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی را ورق میزدم ... جایی از کتاب نوشته بود روزگار همیشه بر یک پاشنه نمی ماند ، روز و شب دارد ، روشنی دارد ، تاریکی دارد ، کم دارد ، بیش دارد .. دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده ، تمام میشود ، بـــــــهار می آید ... دیدم گوشه همین صفحه نوشته ام از یک جایی به بعد ،...
-
[ بدون عنوان ]
1395/02/18 06:11
با سلام به دوستان و همراهان عزیزم یه خواهش از شما دارم : شاید این شعر زیبا و دلنشینو بارها شنیده باشید اما یکبار دیگه با تامل بخونید و حضور خدا و آرامشو توی تک تک کلمات و جملاتش حس کنید .... در سمت توام دلم باران ، دستم باران دهانم باران ، چشمم باران روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ... هر اذانی که می وزد پنجره ها...
-
[ بدون عنوان ]
1395/02/10 01:36
مراقب باشیم صدایمان دیوار صوتی قلبی را نشکند عیب آدمها را داد نزن ... اول شخصیت خودت را ترور میکنی ! خداوند صدای ترک قلبها را زودتر از فریاد زبانها می شنود.... بهترین درسها را در زمان سختی آموختم و دانستم صبور بودن یک ایمان است و خویشتنداری یک نوع عبادت . فهمیدم ناکامی به معنی تاخیر است نه شکست ! و خندیدن یک نیایش ......
-
یه زمانهایی یه فکرایی به سرت میزنه
1395/01/16 20:34
یه مدت بود که خیلی از شلوغی و همهمه شهر و زندگی خسته بودم همش دنبال یه جای دنجو خلوت میگشتم تا چند ساعتی از تنهاییو سکوت لذت ببرم . برنامه ریزی کردم روز دوشنبه بیخیال کار و بیرون رفتن از خونه بشم و از تنها بودن توی خونه لذت ببرم ،چنتا از آلبومهای قدیمیو پیدا کردم و کنار گذاشتم بستنی خریدمو توی فریزر گذاشتم و شب قبل...
-
تقدیم به ساحت مقدس امام هشتم (ع)
1395/01/16 20:07
مثل کبوتران شما گرچه می پرم آنها کبوترند من از جنس دیگرم دیوارها فضای دلم را گرفته اند دیگر هوای پر زدن افتاده از سرم گاهی برای بال زدن آسمان کم است یا صحن قدس باید و یا گنبد حرم آقای من ببخش اگر بال من شکست بر من مگیر خرده اگر کم میاورم این روزها ببخش اگر دیر میرسم گاهی اسیر خانه و فرزند و همسرم مثل کبوتران شما نه...
-
سلام بر تو ای آسمانی ترین ساکن زمین
1394/12/13 21:31
سلام بر تو ای آسمانی ترین ساکن زمین سلام بر تو ای منتظِرترین منتظَر فکر میکردم اکنون که این مطالب را مینویسم تو در کدام گوشه این عالم خاکی روزگار میگذرانی اکنون که قلبم فشرده میشود از تکرار نام زیبایت یا بقیه الاخیار شنیده ام که تو خود برای ظهورت منتظر تر و مشتاقتری گاهی از اینکه میبینم همچون پدری دلسوز لحظه شماری...