سالیان

سالیان

خدایا ما را سرشار از آرامش خود کن
سالیان

سالیان

خدایا ما را سرشار از آرامش خود کن

 دلنوشته 

خوب یادم هست وقتی بوی نوجوانی بر شامه بدنم پیچید ، چقدر دلم میخواست آرایش کنم

دوست داشتم موهایم را در دست باد گره بزنم

دلم میخواست روی چمنهای نمناک بدوم

ساعتها جلوی آیینه به خودم خیره میشدم و صورت آرایش کرده خودم را با ابروهای تمیز و موهای رنگ کرده مجسم میکردم

.

.

اما من بودمو یک دنیا از نبایدها

من بودمو خطوط قرمز ممتدی که دورم کشیده شده بود و عبور از آن از محالات بود..

ناظمو معاونی که هر روز صبح به استقبالمان می آمدند  وتعداد موهای ابرو و صورتمان را سرشماری میکردند

و فرمهای مدرسه طوسی بدرنگ دلگیر گشادو بلند که توی آن گم میشدیم !!!

و فکر بسته جامعه ، که اگر آنقدر دغدغه ظاهرمان را نداشت ، قطعا و یقینا من و ماها در جایگاهی بودیم که باید..

و عجب زندان بی حصاری بود نوجوانی ..

همیشه میگفتم ایکاش بزرگ شوم و برسم به سنی که آزاد باشم ، خودم فکر کنم ،خودم تصمیم بگیرم ...

آرزوها و آمالم را در بزرگ شدن میدیدم ...

.

.

گذشت و گذشت ....

و الان رسیدم به سنی که روزی در حسرت آن بودم .

اکنون آزادم هر چه خواستم بپوشم ،هر کجا اراده کنم ، باشم ..

هر وقت از رنگ موهایم خسته شدم قلم به دست آنها را رنگ کنم ..

مختارم آرایش کنم با هر غلظتی که دوست دارم ..


اما چنان دست زندگی چنگ بر دلم انداخته و خسته از روزمرگی و تکرار مکررات شده ام

که حتی رغبت  رنگو لعاب دادن به خود را از من گرفته ///

و موهای سفیدی که به من دهن کجی می کنند و بی حوصلگی های پی در پی ..

من ماندمو گذشته ای که در حسرت بزرگسالی گذشت و امروزم که با غبطه کودکی 

و جوانی که با تمسخر برایم دست تکان میدهد .... 

 

ارادتمند : م . طوقیان

Www.salyan.blog sky.com

افکار بزرگان  

 

اینم به سفارش یکی از دوستان گرانقدر :

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ

* *فیلسوف است**



کسی که راست و دروغ برای او یکی است،

* *چاپلوس است**



کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید

* *دلال است**



کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد،

* *گدا است**



کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد

* *قاضی است**


**

کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد

* *وکیل است**


**

کسی که جز راست چیزی نمی گوید

* *بچه است**


**

کسی که به خودش هم دروغ می گوید

* *متکبر است**


**

کسی که دروغ خودش را باور می کند

* *ابله است**


**

کسی که سخنان دروغش شیرینست

* *شاعر است**


**

کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می گوید

* *همسر است**


**

کسی که اصلا دروغ نمی گوید

* *مرده است**


**

کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد

* *بازاری است**


**

کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد

* *پر حرف است**


**

کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند

* *سیاستمدار است**


**

کسی که مردم سخنان راست او را دروغ  میپندارند دیوانه است☆☆☆☆

1 -  دستانت را به من بده و با خاطراتم قدم بزن ...  

 

امتحانات  ترم دوم دانشگاه بود.درسو بچه داریو کار و هزار تا مشغله دیگه ، باعث شده بود که از هر درسی فقط  15-10صفحه بیشتر نتونم بخونم و دلم به  

  

فرجه  امتحانا خوش بود ...

اوضاع خوب داشت پیش میرفت و تقریبا کتابها را البته با شب زنده داری توی زمانش تموم میکردم و امتحانامو خوب پاس می کردم .

تا اینکه رسید به امتحان آخر و درس کتابخانه و کتابداری ...

یه کتاب 480صفحه ای که خط به خطش نکته داشت و استاد عزیزم دکتر شعبانی که علاوه بر رو در وایسی شدیدی که پیشش داشتم ،   

انقدر سرکلاس من و سخت کوشیمو به رخ بچه های دیگه میکشید که لاجرم باید هر طور بود نمره خوبی از درس میگرفتم .

5 روز فرصت داشتم و وقتی کتابو باز کردم ودیدم فقط 15 صفحه اولشو خوندم که اونم چیزی ازش توی ذهنم باقی نمونده ، دود از سرم بالا رفت ...

اتاقم پر از جزوه و کاغذ بود و بچه م که روی اونا سینه خیز میرفت و غافل میشدم پاره میکرد ...

شب تا صبح چمپاتمه زده بودم روی کتابا و صبح تا شب پای گاز ، بچه به بغل و با هر مصیبتی بود ...

شب قبل از امتحان بود چشمام التماسم میکرد تا نیم ساعت بخوابم ..

توی این چند شب شاید بگم 6-5ساعت بیشتر نخوابیده بودم و شاید شما هم تجربه خوابیدن روی جزوه کف اتاق و همش خواب درسو امتحانو دیدن را داشته باشید ...

صبح امتحان  نذرو نیاز می کردم که خدایا هر طور هست یه نمره آبرو مندانه بگیرم .حال چندان خوبی نداشتم بیخوابیو هولو اضطراب فشارمو انداخته بود ..

توی حیاط دانشگاه بچه ها مشغول ردو بدل کردن اطلاعات بودن ،،

از کنارشون با سرعت رد شدم چون حس میکردم هارد مغزم انقدر تکمیله که اگه اطلاعات اضافی واردش بشه هنگ میکنه ..