از شنیدن این خبر گریه م گرفت ، بغضی همراه با عذاب وجدان گلومو فشار میداد.
دبیر عربی دبیرستانم فوت کرده بود ،ناخودآگاه به سمت آلبوم عکسهای مدرسه کشیده شدم .
در زیر لبخند ملیحو صورت چروک خوردش ، چه نگاه بزرگوارانه ای داشت ..
همیشه عادت داشت توی کتابش معنی لغات و متنها و جواب سوالاتو مینوشت ،
قد کوتاهی داشت و وقتی کسیو برای درس پرسیدن صدا میزد بخاطر گوشهاش که سنگین بود
کنارش می ایستاد و ماها چقدر جسورانه سرک میکشیدیم و از روی کتابش جواب سوالاتو
معنی عباراتو میخوندیم و بچه ها که ریز ریز میخندیدند .
گاهی یکی دوتا بچه های آخر کلاس نشین ،از پنجره کوتاه کلاس یواشکی بیرون می رفتن
واز بوفه مدرسه خرید می کردند و دوباره از پنجره وارد کلاس میشدند ،
همیشه از آخر کلاس صدای خش خش چیپس و پفک و بوی تنقلاتو میوه به هوا بود !!
با خودم میگم اون روزها شاید و قطعا تمام شیطنتهای ما را میدید و می فهمید و چه بزرگ منشانه به روی ما نمی آوورد ...
گوشهاش ضعیف بود شامش که مشکل نداشت ...
درسشو می داد و می پرسید و با اون صدای آروم و موقرش برامون آرزوی موفقیت میکرد ،
کت کچیشو برمی داشت و از کلاس بیرون می رفت ...
چشامو میبندم و ریتم صدا و حرفاشو توی ذهنم مرور میکنم ...
خدایا به پاس لحظه لحظه وقت و عمرش و کلمه کلمه ای که به ما آموخت بهش اجر بده و در اعلا علیین پذیراش باش
هر روز میتونه روز معلمو استاد و مادر و پدر و.....تمام کساییکه برای ما و به ثمر رسیدن ما تلاش کردن باشه ..
پس تمام قد به احترامشون می ایستم و دستشونو از راه دور میبوسم ...
پی نوشت:
این مطلبو میخواستم 13 اردیبهشت و روز معلم بنویسم ، ولی خب از آدم پرمشغله و گرفتاری مثل من انتظار on time بودنو نباید داشت ....
ارادتمند :م طوقیان
Www.salyan.blog sky.com